بسم رب الجهاد...

سلام

این میز ِشلوغ ِدر هم و برهم؛

این نوشته های بی نظم؛

این کارها و طرحهای ناتمام؛

این شعار هایی که عملی نشد؛

این تلفن لعنتی که پشت سر هم زنگ می خورد...

این بازیچه بودن من؛

این عکس جهاد و سید جاسم؛

این حسرت من؛

.

.

.


این بغض شور که مدام فرو میدهم؛

این چشمها که هی تار می شود؛

این زخم کهنه؛

این دلتنگی و تنهایی؛

این تلخی ِ تکراری...

.

.

.

حتما حالم خوب نیست!

________________________________

پ.ن:خدایا عاقبت به خیرم کن...